........
نوشته شده توسط : مریم

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده ميشد:
من کور هستم لطفا کمک کنيد .
روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!

وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد . اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنید





:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 20 آبان 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
فریبرز در تاریخ : 1390/8/22/0 - - گفته است :
وبلاگ مفید و قشنگی داری.این متنت هم خیلی جالب بود.راستی از عمویه شهیدت بخواه شفاعتمون کنه،یه سری هم به وبلاگ من بزن،اگه خوشت اومد لینکش کن.

/weblog/file/img/m.jpg
فریبرز در تاریخ : 1390/8/22/0 - - گفته است :
وبلاگ مفید و قشنگی داری.این متنت هم خیلی جالب بود.راستی از عمویه شهیدت بخواه شفاعتمون کنه،یه سری هم به وبلاگ من بزن،هگه خوشت اومد لینکش کن.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: