خدايا:
همواره، تو را سپاس مي گذارم که هر چه، در راه تو و راه پيام تو،
بيشتر مي روم بيشتر رنج مي برم، آنها که بايد مرا بنوازند، مي زنند،
آنها که بايد همگام باشند، سد راهم مي شوند.
آنها که بايد حق شناسي کنند، حق کشي مي کنند،
آنها که بايد دستم را بفشارند، سيلي مي زنند، آنها که بايد تقويتم کنند،
سرزنشم مي کنندنوميدم مي کنند، تا در راه تو؛
از تنها پايگاهي که چشم ياري دارم و پاداشي، نوميد شوم، چشم ببندم،
رانده شوم....تا تنها
اميدم تو شود، چشم انتظارم، تنها به روي تو باز ماند، تنها از تو ياري طلبم،
تنها از تو پاداش گيرم، در حسابي که با تو دارم، شريکي ديگر نباشد، تا؛
تکليفم با تو روشن شود، تا تکليفم با خودم معلوم گردد،
تا حلاوت "اخلاص" را
که هر دلي اگر اندکي چشيد، هيچ قندي در کامش شيرين نيست
- بچشم،
خدايا: اخلاص! اخلاص!
و ميدانم، اي خدا، مي دانم که براي عشق، زيستن،
و براي زيبايي و خير؛ مطلق بودن، چگونه آدمي را به مطلق مي برد،
چگونه اخلاص، اين وجود نسبي را، اين موجود حقيري را که
مجموعه اي از
احتياج ها است و ضعف ها و انتظارها، "مطلق" مي کنند!
(دکتر علي شريعتي)