سر کوه بلند...
سر کوه ها ی بلن نی میزنم من....
سر کوه بلند آمد سحر باد.
ز توفانی که می آمد خبر داد.
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد.
سر کوه بلند ابر است و باران.
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران.
گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت است
برای آنکه دور افتد ز یاران.
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا غمگین نشسته.
شکسته دست و پا درد است اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته.
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان و زخم ریزان.
نمی گوید پلنگ پیر و مغرور.
که پیروز آید از ره یا گریزان.
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگ هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خواب اند اگر بیدار، گویند
که هستی سایه ی ابر است دریاب.
سر کوه بلند آمد حبیبم.
بهاران بود و دنیا سبز و خرّم.
در آن لحظه که بوسیدم لبش را نسیم و لاله رقصیدند باهم.
مهدی اخوان ثالث